MAhPa



"مستی به وقت نیمه شب"

درست در تکاپو برای یافتنی اوجی دردناک برای این سری که گرمای پرواز بر فراز نوشته را بال بزند و بعد در نقطه ای که انتظارش را ندارید با ترس سقوط آشنا کند

آنچنان که میفهمید ولی باز بیشرمانه تشنگی خود را به دامان رود میسپارید تا بدانید

زمانی که تمامتان غرق در اندوه است  اینبار هیچکس نیست که شما را از آن برهاند. بلی این خود نوجوانیست

بی صبرانه انتظار تابستان .شوق عاشق شدن در جوانی. دیدار یاران و رفیقان عزیز تر از جانی که گهگداری لطفشان نسار پشت بی بهره از حامیت میشود

گویی همه چیز رنگین است و کمی بعد سیاه و سفید

از آسمان شوق چشم گشودن میبارد زمانی که همه  چیز را از دریچه "عالی" دید میزنید. سخت است نگاه کردن به جوانی در این سن و سال که فوران کوهی از احساسات نباشد

گروهی افسرده دیگری عاشق کمی انطرف تر از این جدول شلوغ آماری گروهی کوچک اما با صدایی رسا پرسه میزند که در هیاهوشان فقط و فقط یک چیز شنیده میشود (من که هستم؟)

 صرف کردن ساعات متوالی برای پیدا کردن خودت و یافتن مسیری که با معیار های جاه طلبانه بسازد و همچنان راهی یک شبه برای رسیدن به آن باشد درک کردنش فقط در این سن امکان پذیر است

خنده دار است که بنده حقیر بعد از این همه حیف و میل خروارها ساعات دراز و کوتاه هنوز در این باره از خود دو به هیچ عقبم

صادقانه بگویم برخلاف حجم انبوهی از اطرافیانم که ارزوی بازگشت و شروعی دوباره دارند هیچگاه حتی اگر فرصتش را داشته باشم به عقب بازنمیگردم

به شخصه باورم بر ادامه دار بودن زندگیست آن وقایع تلخ  و شیرینی که شما را به این تصمیم رساندند که اگر بازگردید بهتر عمل میکنید. .شما را میسازند و در مواردی نادر میتوان نوید داد آینده ای روشن برایتان رقم خواهند زد

جوانی را طراوت باید چشیدن تا که هنوز فرصت باقیست تا که هنوز شبنم بر برگ هایمان میدرخشد

تا که هنوز هر نفسمان ممد حیات است و دمی دیگر را با خیالی آسوده به خوراک ذات مفرح خویشتن میدهیم

اکنون که الت قلم لالایی آرامی بر کلمات در سر مینوازد از پنجره ای خاک گرفته در کلیشه ای ترین وقتی که برای نوشتن شرح حالمان میتوان برگریزد

خاکسارانه به دندان تیز آینده ای می نگرم که دیر یا زود یا همین حالا! گریبات گیر همه ماست

چه حیف که هر حال سر تعظیم بر سرنوشت فرود آوردیم و انتظار داریم که  بزرگترین محبت بشریت بکارمان بیاید "امید" به آن که یک روز پس گذشت سال هایی بدون تردید و میلی برای بازگشت به آنچه که قبلا بودیم

بر فراز قلمروز با شکوه گذشته ای که به دست خودمان خشت به خشت پی نهادیم بایستیم و باور کنیم که ارزشش را داشت

پایان


به نام خدا

اینجا مانند بقیه ی جاها نیست .

   اینجا مانند بقیه ی جاها نیست! از هر نقطه به هر نقطه ی دیگری نگاه میکنی تنها نقاط خشکی را میبینی که امیدت را به آنها بستی، شاید که از آن آسمان آبی معجزه ای بیاید. و تو این را میدانی که نمی آید. تو سرنوشت تلخ اما خوش خود را میدانی و به همین دلیل، امید خود را وارد نقاط ناامیدی کردی!

ادامه مطلب

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

دامپزشک اینترنتی Princess محصل ،فعال در صنعت هتلداری / گردشگری پربیننده ترین اخبار 24 ساعت گذشته پیش به سوی کتاب و کتاب خوانی Marc کهکشان انیمیشن و بازی و تفریح فروشگاه اینترنتی زناشویی مدیناس اینجانب:یه نفر من... کارگاه رنگ کاری چوب